ترجمه مقاله

نیکی شناس

لغت‌نامه دهخدا

نیکی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شاکر. شکور.مقابل ناسپاس و کفور. (یادداشت مؤلف ) :
جهاندار با فرّ و نیکی شناس
که از تاج دارد ز یزدان سپاس .

دقیقی .


دگر دیو بی دانش و ناسپاس
نباشد خردمند نیکی شناس .

فردوسی .


به جای کسی نیست ما را سپاس
اگر چند هستیم نیکی شناس .

فردوسی .


ترا باشد ار بازجوئی [ رخش را ] سپاس
بیابی تو پاداش نیکی شناس .

فردوسی .


ز کردار هرکس که دارم سپاس
بگویم به یزدان نیکی شناس .

فردوسی .


ز دادار باید که دارد سپاس
که اوی است جاوید نیکی شناس .

فردوسی .


مبادا که شد جان ما ناسپاس
به نزدیک یزدان نیکی شناس .

فردوسی .


ترجمه مقاله