ترجمه مقاله

نیک خوی

لغت‌نامه دهخدا

نیک خوی . (ص مرکب ) نیک خو. رجوع به نیک خو شود :
به شاه جهان گفت کای نیک خوی
مرا چهر سام آمده ست آرزوی .

فردوسی .


بدو گفت آمد گه آرزوی
بگویم ترا ای زن نیک خوی .

فردوسی .


بدو گفت کای مادر نیک خوی
بنگزینم این راه بر آرزوی .

فردوسی .


ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
بر تو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر.

فرخی .


ای نیک نام ای نیک خوی ای نیک دل ای نیک روی
ای پاک اصل ای پاک رای ای پاک طبع ای پاک دین .

فرخی .


بر خویش ازپی آن گفتم کامروز چو من
کس نداند خوی آن نیک خوی راد رزین .

فرخی .


ازین بنده نوازی و ازین عذرپذیری
ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی .

فرخی .


دیرخواب و زودخیز و تیزگرد و دوربین
خوش عنان و کش خرام و پاک زاد و نیک خوی .

منوچهری .


آزاده طبع و پاک نهاد و مجرد است
نیکوخصال و نیک خوی است وموحد است .

منوچهری .


چنین گفت صاحبدل نیک خوی
که سهل است ازین بیشتر گو بگوی .

سعدی .


ترجمه مقاله