ترجمه مقاله

هامون گشتن

لغت‌نامه دهخدا

هامون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مسطح و صاف شدن . هامون شدن . || ویران گشتن . خراب شدن . هموار گردیدن . با خاک یکی شدن . با زمین یکسان شدن :
کز او بتکده گشت هامون چو کف
به آتش همه سوخته شدچو خف .

عنصری .


آنگاه بفرمود [ متوکل ] تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند، چنانک هیچ اثرش نماند و مردمان این کار را بر وی عیب کردند و غمناک شدند از این کار ناپسندیده . و آنجا مجاوران بسیار نشستندی و جمله هامون گشت تا از بعدمتوکل آن را عمارت به جای آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 360).
ترجمه مقاله