ترجمه مقاله

هجرت کردن

لغت‌نامه دهخدا

هجرت کردن . [ هَِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهاجرت کردن . کوچ کردن . ارتحال « : و خواهی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام ». (کلیله و دمنه ). «نشاید که ملک .... ا ز وطن مألوف هجرت کند.» (کلیله و دمنه ). «و بعد از ملک پرویز پیغمبر علیه السلام هجرت کرد از مکه به مدینه ». (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 10). || احتراز کردن . دوری کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). || امتناع کردن . اعراض کردن . روبرتافتن . نکول کردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
ترجمه مقاله