ترجمه مقاله

هراسان

لغت‌نامه دهخدا

هراسان . [ هََ ] (نف ، ق ) ترسان .بیمناک . نگران . (یادداشت به خط مؤلف ) :
ز پیکان من شیرترسان بود
ز خم کمندم هراسان بود.

فردوسی .


اگر چند بد کردن آسان بود
بفرجام زو دل هراسان بود.

فردوسی .


هماناکه این رزم آسان بُدی
دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟

فردوسی .


غمی نیست دل کان هراسان کند
که آن را نه خورسندی آسان کند.

اسدی .


جهانامن از تو هراسان از آنم
که بس بدنشانی و بد همنشینی .

ناصرخسرو.


ز بیم سکه و نیروی شمشیر
هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.

نظامی .


ز چاره حکیم ار هراسان شدی
به زهد و دعا سختی آسان شدی .

نظامی .


- ناهراسان ؛ بی هراس . بی باک :
چو مردم ز سر ناهراسان بود
سرافکندن دشمن آسان بود.

امیرخسرو دهلوی .


ترجمه مقاله