هراش
لغتنامه دهخدا
هراش . [ هََ ] (اِ) قی و استفراغ وشکوفه . (برهان ). قی باشد. (اسدی ). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس ). هَرارش :
از چه توبه نکند خواجه که هر جای رود
قدحی می بنخورده کندش زود هراش .
از چه توبه نکند خواجه که هر جای رود
قدحی می بنخورده کندش زود هراش .
شهید بلخی .