هرزگی
لغتنامه دهخدا
هرزگی . [ هََ زَ / زِ ] (حامص ) کار بد. کار قبیح . تباهکاری . (یادداشت به خط مؤلف ). || ناز و کرشمه . فریب و دلربائی :
به دست باد چنین زلف خویش باد مده
که هست پیشه ٔ او هرزگی و غمازی .
|| (اِ) در تداول عام ، آلت تناسل و رجولیت ، چنانکه گویند: شلوارش پاره و هرزگیش پیدا بود. (از یادداشتهای مؤلف ).
به دست باد چنین زلف خویش باد مده
که هست پیشه ٔ او هرزگی و غمازی .
همام .
|| (اِ) در تداول عام ، آلت تناسل و رجولیت ، چنانکه گویند: شلوارش پاره و هرزگیش پیدا بود. (از یادداشتهای مؤلف ).