ترجمه مقاله

هرمزد

لغت‌نامه دهخدا

هرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) هرمز. ستاره ٔ مشتری . (برهان ). این ستاره سعداکبر است و از این نظر در دعای نیک یاری او را خواهند :
که هرمزد یارت بدین پایگاه
چو بهمن نگهدار تخت و کلاه .

فردوسی .


ز خورشید و تیر و ز هرمزد و ماه
پدیدار کرده بد و نیک شاه .

فردوسی .


ز ششم بار هرمزد خجسته
وزیرش گشته دل از مهر بسته .

فخرالدین اسعد.


رجوع به هرمز شود.
ترجمه مقاله