ترجمه مقاله

هزارمیخی

لغت‌نامه دهخدا

هزارمیخی . [ هََ / هَِ ] (ص نسبی ، اِمرکب ) هزارمیخ . (برهان ). جبه ٔ درویشان :
دلقش هزارمیخی چرخ و به جیب چاک
بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام .

خاقانی .


تیغ یک میخ آفتاب گذشت
جوشن شب هزارمیخی گشت .

نظامی .


چو گشت نغمه ٔ مرغان صبحگاه بلند
هزارمیخی شب بر خود آسمان بدرید.

امیرخسرو.


دوتویی ِفقرا جامه ای است کز عظمت
هزارمیخی افلاکش آستر یابی .

سلمان ساوجی .


|| هزارمیخه . آنچه به میخهای بسیار استوار بود و به کنایت آسمان است :
کاین هفت خدنگ چارمیخی
وین نُه سپر هزارمیخی .

نظامی .


رجوع به هزارمیخ و هزارمیخه شود.
ترجمه مقاله