هفتاد
لغتنامه دهخدا
هفتاد. [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) سبعین . هفت برابر ده . در حساب جُمَّل نماینده ٔ آن حرف «ع » است . (از یادداشتهای مؤلف ) :
کنون سال عمرم به هفتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد.
چو سال اندرآمد به هفتادویک
همی زیر شعر اندر آمد فلک .
ترکیب ها:
- هفتادکرد . هفتادگام . هفتادم . هفتادمیخ . هفتاد و دو تن . هفتاد و دو شاخ . هفتادودوکشتی . هفتادودوملت . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
کنون سال عمرم به هفتاد شد
امیدم به یکباره بر باد شد.
(منسوب به فردوسی ).
چو سال اندرآمد به هفتادویک
همی زیر شعر اندر آمد فلک .
فردوسی .
ترکیب ها:
- هفتادکرد . هفتادگام . هفتادم . هفتادمیخ . هفتاد و دو تن . هفتاد و دو شاخ . هفتادودوکشتی . هفتادودوملت . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.