هفتگانه
لغتنامه دهخدا
هفتگانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) هفت تایی . هرچیز که تعداد آن هفت باشد :
این هفتگانه شمع بر این منظر ای پسر
از کردگارما به سوی ما پیمبرند.
سلطان در یک روزی آن قلاع هفتگانه بستد و غارت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سگ به دریای هفتگانه مشوی
که چو شستی پلیدتر باشد.
این هفتگانه شمع بر این منظر ای پسر
از کردگارما به سوی ما پیمبرند.
ناصرخسرو.
سلطان در یک روزی آن قلاع هفتگانه بستد و غارت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
سگ به دریای هفتگانه مشوی
که چو شستی پلیدتر باشد.
سعدی .