همتی
لغتنامه دهخدا
همتی . [ هَِ م ْ م َ ] (اِخ ) در دفترخانه ٔ یوسف خان افشار می بود و شعرش بد نیست . این ابیات از اوست :
دلی ز کوی تو ناآشنا نمی آید
که صد جهان ستمش در قفا نمی آید.
الفت میان این دل و غمهای عشق او
جایی رسیده است که من هیچکاره ام .
به آشنایی ِ بیگانه ای دلم گرم است
که خویش را به من از ننگ آشنا نکند.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 242 از ترجمه ٔ فارسی ).
همتی از شعرای دوره ٔ شاه عباس صفوی است .
دلی ز کوی تو ناآشنا نمی آید
که صد جهان ستمش در قفا نمی آید.
#
الفت میان این دل و غمهای عشق او
جایی رسیده است که من هیچکاره ام .
#
به آشنایی ِ بیگانه ای دلم گرم است
که خویش را به من از ننگ آشنا نکند.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 242 از ترجمه ٔ فارسی ).
همتی از شعرای دوره ٔ شاه عباس صفوی است .