ترجمه مقاله

همشیره

لغت‌نامه دهخدا

همشیره . [ هََ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه با دیگری بدون قرابت نسبت ، از یک پستان شیر خورد. (یادداشت مؤلف ). هر پسر و یا دختری که با دیگری از پستان یک دایه شیر خورد. در تداول امروز به معنی خواهر به کار میرود. ج ، همشیرگان : پیغامبر علیه السلام را همشیره ای بود از این دایه ، روزی این همشیره گوسفندان برگرفت و بر کوه برد. (تاریخ بلعمی ).
ابا آنکه همشیره بودی ورا
کجا آب از او تیره بودی ورا.

فردوسی .


که هستند همشیرگان پدر
سزد گر بجویی از ایشان خبر.

فردوسی .


که من چون ز همشیرگان برترم
همی بآسمان اندر آید سرم .

فردوسی .


پروردگار دینی آموزگار فضلی
هم پیشه ٔ وفایی همشیره ٔ سخایی .

فرخی .


دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
نصرتش هم زانو و اقبال همروی سرای .

منوچهری .


نه بر شیرین نه بر من مهربان است
نه با همشیرگان شیرین زبان است .

فردوسی .


بسی بود همشیره با شاخ گل
بسی بودهمخوابه با شیر نر.

مسعودسعد.


خاقان اعظم آنکه بقا با سعادتش
همشیره ٔ ابد شد و پیمان تازه کرد.

خاقانی .


نیز چون همشیره با شروان رسید
کار شروان دست بالادیده ام .

خاقانی .


آن می که محیطبخش گشته ست
همشیره ٔ شیره ٔ بهشت است .

نظامی .


شکر همشیره ٔ دندان من شد
وفا همشهری پیمان من شد.

نظامی .


تا تو تاریک و ملول و تیره ای
دان که با دیو لعین همشیره ای .

مولوی .


همشیره ٔ جادوان بابِل
همسایه ٔ لعبتان کشمیر.

سعدی .


رجوع به همشیر و همشیرگی شود.
ترجمه مقاله