همه ساله
لغتنامه دهخدا
همه ساله . [ هََم َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) همیشه و پیوسته . (آنندراج ). در تمام مدت سال . (یادداشت مؤلف ) :
اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش
وآن گاه گویدم که خروشان مشو خموش .
ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
گر گنهکار نشد زلف تو در عارض تو
چون پسندی که همه ساله نگونسار بود؟
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .
|| (ص نسبی ، اِ مرکب )در زمان صفویه نام قسمی مواجب مقرری بوده است . ج ، همه سالجات . رجوع به تذکرةالملوک ص 11 و 41 شود.
اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش
وآن گاه گویدم که خروشان مشو خموش .
خسروی سرخسی .
ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
فردوسی .
گر گنهکار نشد زلف تو در عارض تو
چون پسندی که همه ساله نگونسار بود؟
امیرمعزی .
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .
حافظ.
|| (ص نسبی ، اِ مرکب )در زمان صفویه نام قسمی مواجب مقرری بوده است . ج ، همه سالجات . رجوع به تذکرةالملوک ص 11 و 41 شود.