ترجمه مقاله

هموار

لغت‌نامه دهخدا

هموار. [ هََ م ْ ] (ص ) مستوی . هم سطح . (یادداشت مؤلف ). آنچه قسمتهای مختلف آن در یک سطح باشد از زمین و جز آن :
آشکوخد بر زمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشخوار بر.

رودکی .


چو پشته پشته شد از کشته پیش روی ملک
فراخ دشتی چون روی آینه هموار.

فرخی .


بس بناهاکه او برآورده ست
باز کرده ست با زمین هموار.

مسعودسعد.


می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود.

صائب .


|| موافق مقام . مناسب . موافق میل :
سخن را جای باید جست هموار
به میدان در رود خوش اسب رهوار.

ناصرخسرو.


نه همه سال کار هموار است
نه به هر وقت حال یکسان است .

مسعودسعد.


- هموار کردن ؛ موافق کردن . مناسب کردن :
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟

رودکی .


و رجوع به مدخل هموار کردن شود.
- ناهموار ؛ ناموافق . نامناسب . تحمل ناپذیر :
مرنجان جان ما را گر توانی
بدین گفتار ناهموار هموار.

رودکی .


|| برابر و یکسان و به یک طریق . (برهان ). || (ق ) همیشه و دائم . (برهان ). پیوسته . همواره . هماره :
مرنجان جان ما را گر توانی
بدین گفتار ناهموار هموار.

رودکی


دیدن شاه برتو فرخ باد
همچو بر شاه دیدنت هموار.

فرخی .


آن کیست که این لفظ همی گوید با تو
جز من که به هر شعر همی گویم هموار.

فرخی .


وگر بیابد روزی هزارسنگ درم
هزار و صد بدهد کارش این بود هموار.

فرخی .


همچون سر پستان عروسان پری روی
وندر سر پستان بر شیر آمده هموار.

منوچهری .


زیرا که نزاده ست شما را کس هموار
بر خاک همی زاده ٔ زاینده بزایید.

ناصرخسرو.


از تو هموار همی دزددعمرت را
چرخ بیدادگر و گشتن هموارش .

ناصرخسرو.


صبا باز با گل چه بازار دارد؟
که هموارش از خواب بیدار دارد.

ناصرخسرو.


مر مرا دولت تو فرماید
که همیشه همی رود هموار.

مسعودسعد.


خوب حالی و خوش نشاطی بود
دوش با روی او مرا هموار.

مسعودسعد.


شمس نزد اسد رود مادام
روح سوی جسد رود هموار.

خاقانی .


که صاحبدلی بر پلنگی نشست
همی راند هموار و ماری به دست .

سعدی .


|| یکسر.همه با هم :
تو را به اصل بزرگ ای بزرگوار کریم
زیادتی است بر آزادگان همه هموار.

فرخی .


|| (ص ) یکدست . در همه ٔ قسمتها به یک نسبت .
- هموار شدن ؛ یکدست شدن : باید کوفت و می سرشتن تا هموار شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). در شراب تر باید کردن و حل کردن و در هاون بمالیدن تا هموار شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله