همیشگی
لغتنامه دهخدا
همیشگی . [ هََ ش َ / ش ِ ] (حامص ) مداومت و پیوستگی . (آنندراج ). دوام . دیمومت . (السامی ). || ازلیت . قدم . (السامی ). || (ق ) برای همیشه . دائما. به طور دائم :
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست .
|| (ص نسبی ) دائمی . جاودان :
بقاش باد و دولت همیشگی
رسیده در حسود او بلای او.
رجوع به همیشه شود.
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست .
رودکی .
|| (ص نسبی ) دائمی . جاودان :
بقاش باد و دولت همیشگی
رسیده در حسود او بلای او.
منوچهری .
رجوع به همیشه شود.