ترجمه مقاله

هم جنس

لغت‌نامه دهخدا

هم جنس . [ هََ ج ِ ] (ص مرکب ) دو چیز که از یک جنس ساخته شده باشند. || دو کس که دارای صفات روحی یکسان باشند. متناسب . هم خو :
خورشید به جستجوی همجنسی
پیمود هزار دور و هم فرد است .

خاقانی .


همجنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک
نیلوفر از سراب نداده ست کس نشان .

خاقانی .


کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس باهمجنس پرواز.

نظامی .


که عمری شد که همجنسی ندیدم
به جز وحشی اگر انسی ندیدم .

نظامی .


دو همجنس دیرینه ٔ هم زبان
بکوشند در قلب هیجا به جان .

سعدی .


دو همجنس دیرینه ٔ هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم .

سعدی .


- هم جنس جوی ؛ آنکه یار و همدمی جوید. که دوست مناسبی خواهد:
بر سر عالم شود همجنس جوی
در تک دریا رود مرجان طلب .

خاقانی .


|| نظیر. مانند :
بود کعب بن زهیر از ابتدا کافرصفت
پس مسلمان گشته و همجنس حسان آمده .

خاقانی .


در جفا همجنس عالم بود لیک
آنچه او کرد از جفا عالم نکرد.

خاقانی .


خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.

خاقانی .


ترجمه مقاله