ترجمه مقاله

هم خانه

لغت‌نامه دهخدا

هم خانه . [ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) همخانه . هم مسکن . که با یکدیگر در یک جا سکونت کنند. همنشین :
از پی عدل و فضل شاهانه
گور با شیر گشت هم خانه .

سنائی .


موش ، مردم را همسایه و هم خانه است . (کلیله و دمنه ).
همخانه شوی به مهد عیسی
رجعت کنی از اشارت جم .

خاقانی .


حنظل از معشوق خرما میشود
خانه از همخانه صحرا می شود.

مولوی .


بخت این نکند با من سرگشته که یک روز
همخانه ٔ من باشی و همسایه نداند.

سعدی .


کی بود جای ملک در خانه ٔ صورت پرست
رو چو صورت محو کردی باملک همخانه باش .

سعدی .


تو با دشمن نفس همخانه ای
چه دربند پیکار بیگانه ای ؟

سعدی .


حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که می خسبد و همخانه ٔ کیست .

حافظ.


- همخانه ٔ عیسی ، همخانه ٔ مسیح ؛ خورشید که با عیسی در یک آسمان است . (برهان ). هر دو در فلک چهارم اند به اعتقاد قدما :
نه خورشید همخانه ٔ عیسی آمد
چه معنی که معلول و حیران نماید؟

خاقانی .


خورشید شاه انجم و همخانه ٔ مسیح
مصروع و تب زده ست و سها ایمن از مقام .

خاقانی .


|| ساکن . سکونت گزیننده :
نیست جهان را چو تو هم خانه ای
مرغ زمین را ز تو به دانه ای .

نظامی .


ترجمه مقاله