ترجمه مقاله

هم خوان

لغت‌نامه دهخدا

هم خوان . [ هََ خوا / خا ] (ص مرکب ) هم سفره . (یادداشت مؤلف ) :
بر او زآن شگفت آفرین خوان شدند
به خوردن نشستند و هم خوان شدند.

اسدی .


هم خوان تو گر خلیفه نام است
چون از تو خوردترا غلام است .

نظامی .


چو هم خوان خضری بر این طرف جوی
به هفتادوهفت آب لب را بشوی .

نظامی .


چه جای عزلت و ملک است کآنجا ساخت همت خوان
که عنقا مور خان گشت و سلیمان مرد هم خوانش .

خاقانی .


ترجمه مقاله