ترجمه مقاله

هم نبرد

لغت‌نامه دهخدا

هم نبرد. [ هََ ن َ ب َ ] (ص مرکب ) هم ناورد. دو تن که با یکدیگر نبرد کنند :
به جز پیلتن رستم شیرمرد
ندارم به گیتی کسی هم نبرد.

فردوسی .


اگر هم نبرد تو باشد پلنگ
بدرّد بر او پوست از یاد جنگ .

فردوسی .


منم گفت : شایسته ٔ کارکرد
اگر نیست او را کسی هم نبرد.

اسدی .


زره دار گردی همانگه ز گرد
برون تاخت و آمد برش هم نبرد.

اسدی .


چو ایشان ز هم می برآرند گرد
من و تو شویم آنگهی هم نبرد.

اسدی .


چون کوشم با غمت که گردون
کوشید و نبود هم نبردش .

خاقانی .


چون شاهسوار چرخ گردان
میدان بستد ز هم نبردان ...

نظامی .


دلیرانه می گشت و میخواست مرد
تهی کرد جای از بسی هم نبرد.

نظامی .


گرم ژرف دریا بود هم نبرد
ز دریا برآرم به شمشیر گرد.

نظامی .


رجوع به هم ناورد شود.
ترجمه مقاله