ترجمه مقاله

هنرپیشه

لغت‌نامه دهخدا

هنرپیشه . [ هَُ ن َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) هنرمند :
هنرپیشه آن است کز فعل نیک
سر خویش را تاج ، خودبرنهد.

ناصرخسرو.


هنرپیشه فرزنداستاد او
که همدرس او بود و همزاد او.

نظامی .


بدان خوبروی هنرپیشه داد
هنرپیشه را دل به اندیشه داد.

نظامی .


هنرپیشه راپیش خواند اوستاد
که چون است از ما نیاری تو یاد؟

نظامی .


شبی سر فروشد به اندیشه ام
به دل برگذشت آن هنرپیشه ام .

سعدی .


|| آنکه کاری بزرگ کند. دلیر. مبارز :
مرد هنرپیشه خود نگردد ساکن
کز پی کاری شده ست گردون گردان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


ای خردمند هنرپیشه و بیدار و بصیر
کیست از خلق به نزدیک تو هشیار و خطیر؟

ناصرخسرو.


او که در این پایه هنرپیشه نیست
از سپر و تیغ وی اندیشه نیست .

نظامی .


|| دانشمند. دارای دانش بسیار :
که بود از ندیمان خسروخرام
هنرپیشه ای ارشمیدس به نام .

نظامی .


|| در تداول امروز، کسی که در سینما، تآتر، آواز و هنرهای نمایشی دیگر کار کند و آن هنر را حرفه ٔ خویش سازد.
ترجمه مقاله