هوس
لغتنامه دهخدا
هوس . (اِ) هوا و هوس باشد. (برهان ) :
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزاران هوس .
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزاران هوس .
ابن یمین .