هین
لغتنامه دهخدا
هین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب . (برهان ). شتاب فرمودن است . (لغت نامه ٔ اسدی ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم .
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجایی هین بیا.
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه .
هین غذای دل بده ار همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی .
مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ ومسجد ای فارغ از عقل و دین .
|| (ضمیر، اِ) این و اینک . هذا. (برهان ). || گفتن . (برهان ). در کردی معنی «چه گفتید»دارد. (حواشی برهان چ معین ).
- هان و هین :
وز این بند بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار.
چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد.
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .
دقیقی .
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
خاقانی .
به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
بر این پهنه زمانی گوی بازیم .
نظامی .
در دلم افتاد آتش ساقیا
ساقیا آخر کجایی هین بیا.
عطار.
گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه .
مولوی .
هین غذای دل بده ار همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی .
مولوی .
مؤذن گریبان گرفتش که هین
سگ ومسجد ای فارغ از عقل و دین .
سعدی .
|| (ضمیر، اِ) این و اینک . هذا. (برهان ). || گفتن . (برهان ). در کردی معنی «چه گفتید»دارد. (حواشی برهان چ معین ).
- هان و هین :
وز این بند بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار.
ناصرخسرو.
چه داری جواب محمد به محشر
چو پیش آیدت هان و هین محمد.
ناصرخسرو.