ترجمه مقاله

واجب آمدن

لغت‌نامه دهخدا

واجب آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) لازم بودن . واجب شدن . لازم شدن : آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی . (تاریخ بیهقی ).
که کرمشان به عطسه ماندراست
کاید الحمد واجب آخر کار.

خاقانی .


واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.

مولوی .


پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان . (گلستان ).
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق .

اوحدی .


ترجمه مقاله