واحدی
لغتنامه دهخدا
واحدی . [ ح ِ ] (اِخ ) (مولانا...) ولد مولانا معرف مشهدی است و هم ساکن آن دیار. این مطلع از اوست :
تا ترا طره ٔ عنبر شکنی پیدا شد
دل آواره ٔ ما را وطنی پیدا شد.
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامه ٔ منیری آمده است .
تا ترا طره ٔ عنبر شکنی پیدا شد
دل آواره ٔ ما را وطنی پیدا شد.
(مجالس النفائس چ 1323 ص 83 و 258).
و شاید هم او باشد که اشعارش در شرفنامه ٔ منیری آمده است .