ترجمه مقاله

واحد

لغت‌نامه دهخدا

واحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :
ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماند
مژگان چو آشیانه ٔ مرغ پریده ماند.

#


مست نازی و سر خانه خرابی داری
از در خانه ٔ ما میگذری خوش باشد.

#


نهاده ام چو سگان سر بر آستانه ٔ تو
فرشته را نگذارم به گرد خانه ٔ تو.
(از آتشکده ٔ آذر ص 608 چ بمبئی و ص 211 چ شهیدی ).
ترجمه مقاله