وارم
لغتنامه دهخدا
وارم . [ رِ ] (ع ص ) باد کرده از مرض . ورم کرده ازبیماری . (از اقرب الموارد). آماس کننده و آماسیده . (ناظم الاطباء). پف کرده . ورم کرده . متورم . || آماس دردناک و موجع. (ناظم الاطباء). || شجر وارم ؛ یعنی بسیار و انبوه . (از تاج العروس ).