ترجمه مقاله

وارهاندن

لغت‌نامه دهخدا

وارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن :
بزن برق وار آتشی در جهان
جهان را ز خود واره و وارهان .

نظامی .


کشد گرگ از یکی سو تا تواند
ز دیگر سو شبان تا وارهاند.

نظامی .


کز محنت خویش وارهانم
در حضرت یار خود رسانم .

نظامی .


آن سگی که میگزد گویم دعا
که از این خو وارهانش ای خدا.

مولوی .


عاصیان و اهل کبائر را بجهد
وارهانم از عقاب نقض عهد.

مولوی .


قطره ٔعلم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک تن .

مولوی .


این جهان زندان و ما زندانیان
حفر کن زندان و خود را وارهان .

مولوی .


مرا رضای توباید نه زندگانی خویش
اگر مراد تو قتل است وارهان ای دوست .

سعدی .


پروانه ام اوفتان و خیزان
یک بار بسوز ووارهانم .

سعدی .


و رجوع به رهانیدن و رهاندن و بازرهانیدن شود.
ترجمه مقاله