ترجمه مقاله

وارونه

لغت‌نامه دهخدا

وارونه . [ ن َ] (اِخ ) وارونی . وارونا. کهن ترین و عالیمقام ترین خدای نژاد آریا است و آسمان صاف محیط بر عالم به معنی وسیع این واژه میباشد. اسم آسمان در زبان سانسکریت ، ودر ریگ ودا (قدیمترین کتب سانسکریت ) ابتدا دیااوه بوده که بعدها به وارون یا وارونه تبدیل شده . دیااوه تاکنون نیز به شکل دیااس به معنی آسمان مرئی است و وارونه و معکوساً به اورانس تبدیل شده ، که در زبان یونانی به معنی آسمان است . این نامها ما را به دوره بدوی نژاد آریا و زمانی که اسلاف مللی که بعدها اروپا را مسکن خود قرار دادند و در شرف قیام برای مهاجرت از میهن اصلی خود بودند، سیر میدهند هندوان و ایرانیان مسلماً به خدایان متعدد اعتقاد داشتند، ولی ظاهراً برای آسمان تفوق مقامی قائل بودند از این رو به واژه دیااوه و وارونه اغلب کلمه آسوره یعنی بزرگ و ولینعمت را می افزودند و گاهی برای وارونه محسوب میگردید. آتش در موقع تظاهر به شکل برق پسر او، و قسمت مرئی آسمان ستاره دار، جامه ٔ سلطنتی وی بشمار میرفت . وارونه تنها مظهر قوای مادی طبیعت نیست بلکه از نظر قوای معنوی نیز دارای صفات اخلاقی عالی است ، او برقرارکننده آسمان و زمین است ، او ایجادکننده و حافظ نظم و سعادت دنیاست و انحراف از این قوانین گناه و نخستین مرحله هر نوع کژی و کاستی است بهمین جهت از گناهها به درگاه وارونه توبه کرده عفو می طلبیدند، زیرا که وارونه همانطور که رحیم است جبار نیز هست و از همه ٔ گناهان بزرگترین تقصیر در نظر او دروغ است . آسمان در همه ٔ ادوار تاریخی در نزد ایرانی مانند دیگر اقوام مظهر «عظمت » بوده است . نام وارونه در اغلب خطاب ها با نام رب النوع دیگری به نام میتره همراه است و میتره لغةً به معنی دوست بوده و مظهر روشنائی روز است . میتره (سانسکریت ) یا میثره (اوستا) که بمنزله ٔ اپولون ایران است با خدای آسمان رابطه ٔ نزدیکی دارد به حدی که آندو در حکم یک جفت غیرقابل تجزیه و تفکیک میباشند. وارونه ، میتره ، میتره ، وارونه ، مانند هم هستند. هیچیک بر دیگری تقدم ندارد. این هر دو دارای یک فکر میباشند و متفقاً نظام عالم و قانون راستی را حفظ میکنند و با هم ناظر کارها و دلهای نوع بشر بوده همه چیز را می بینند و همه چیز را میدانند، شدت پیوند این دو به حدی است که حتی در موقع حرکت سوار یک گردونه ٔ دوچرخه میشوند. آفتاب را اغلب چشم وارونه میتره یا وارونه مینامند. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 26 و 27 و 28). و رجوع به وارون ، وارونا و مزدیسنا ص 46، 153، 154 شود.
ترجمه مقاله