ترجمه مقاله

واعظ

لغت‌نامه دهخدا

واعظ. [ ع ِ ] (ع ص ) ناصح . (اقرب الموارد). پند دهنده . (آنندراج ). اندرزگو. اندرز دهنده . نصیحتگو. نصیحت کننده . || مذکر. مسأله گو. مجلس گوی : استاد عبدالملک واعظ که از صلحاء ائمه بود و به مصالح خلق متکفل حکایت کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ چاپی ص 329).
اگر واعظ بود گوید که چون کاه
تو بفکن تا منش بردارم از راه .

نظامی .


مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد.

مولوی .


واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون بخلوت میروند آن کار دیگر میکنند.

حافظ.


ترجمه مقاله