ترجمه مقاله

واقعة

لغت‌نامه دهخدا

واقعة. [ ق ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث واقع. رجوع به واقع شود. || (اِ) حادثه . (غیاث ) (ناظم الاطباء). نازله . (از اقرب الموارد). اتفاق . کار افتاده . کار پیش آمده . پیش آمد. عارضه . ماوقع. جریان کار. رویداد. قضیه . موضوع : روبرو میشود با واقعه به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). پس پناه برد امیرالمؤمنین دنبال این حادثه الم رسان و واقعه ای که سایه انداخت به آنچه خدا آن را از او خواسته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
کشت چشمش دل خاقانی را
رو بدین واقعه یارب چه خوش است .

خاقانی .


این واقعه ٔ شگرفت را وزنی نمی نهد و این حادثه ٔ بزرگ را خرد و حقیر میشمرد. (سندبادنامه ، ص 198). پرده ٔ کتمان در سر صورت واقعه می کشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298).در اثناء آن حال تهمتی و ریبتی که ازو در خیال افتاد احتیاط چنان اقتضا کرد که او را بگرفت و فرع واقعه ٔ او به اصل مسأله ٔ ابوعلی و دیگران الحاق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 144).
چون که مرا زین همه دشمن نهند
تهمت این واقعه بر من نهند.

نظامی .


بر سر خاک از فلک تیز گشت
واقعه ٔ تیز بخواهد گذشت .

نظامی .


دل عطار چو درد تو نیافت
شد در این واقعه بر باد از تو.

عطار.


دست از این حرکت کوتاه کن که واقعه ها در پیش است . (گلستان ).
گفتم من و صبراگر بود روز فراق
چون واقعه اوفتاد نتوانستم .

سعدی .


علاج و اقعه پیش از وقوع باید کرد
دریغ سود ندارد چون رفت کاراز دست .

سعدی (کلیات چ مصفا ص 809).


|| حادثه ٔ سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سانحه : چون خبر رسید به نشابور که حاجب بزرگ را با لشکر منصور چنان واقعه افتاده است در ساعتی سوری زندان عرض کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556). نوادر و عجایب بود که وی را افتاده در روزگاری پدرش چند واقعه بود همه بیاورده ام در این تاریخ . (تاریخ بیهقی ). شکر نمود بعد از اینکه علاج کرد سختی های سربسته را و رفع کرد واقعه های الم رساننده را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
این بار نار صاعقه افتاد دردلم
وین بار آب واقعه بگذشت از سرم .

خاقانی .


بر اهل آن خطه بعداز واقعه ٔ یزید مهلب چنان حادثه نیفتاده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 74). گفت در خواب دیدم که سلطان درشکارگاه در واقعه ای افتاده است . (جهانگشا). || سختی . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حال . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وضع : مرغان ... صورت واقعه او را بگفتند. (کلیله و دمنه ).
تا صاعقه ٔ عشق تو در جان من افتاد
از واقعه ٔ من به همه جای خبر شد.

خاقانی .


اندر این واقعه تنها نه منم در عالم
هر کسی را بحد خویش بود تیماری .

ظهیر فاریابی .


به وقت عود سلطان حال او اعلام دادند برواقعه ٔ او تنگدل شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361). یکی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید. (گلستان ).
اصحاب را چو واقعه ٔ ما خبر کنند
هردم کسی به رسم عیادت دوا شود؟

سعدی .


بار کشیده ٔ جفا پرده دریده ٔ هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم .

سعدی .


بر مرگ دل خوش است در این واقعه مرا
کآب حیات در لب یاقوت فام اوست .

سعدی .


هر نفسم خون دل ریزی و گوئی مبین
واقعه ٔ مشکل است دیدن و نادان شدن .

اوحدی (از امثال و حکم ).


|| شرح حال . حسب حال :
واقعه کوته کنم چه گویم از این بیش
خاصه که پیش اندر است راه درازیم .

عطار.


|| مردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).مرگ . (ناظم الاطباء) :
به خاکپای تو ای سرو نازپرور من
که روز واقعه پا وامگیر از سر خاک .

حافظ.


چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی
که روز واقعه پیش نگار خود باشم .

حافظ.


به روز واقعه تابوت من ز سرو کنید
که میرویم به داغ بلندبالائی .

حافظ.


- واقعه افتادن ؛ مردن : محمدبن ادریس شافعی را به مصر واقعه افتاد؛ و آنجا مدفون است . (مجمل التواریخ ).
|| روز رستخیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قیامت . (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن ) (دهار). زمان قیامت . (غیاث اللغات ) : اذا وقعت الواقعة لیس لوقعتها کاذبة. (قرآن 1/56 و 2). || آسیب کارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وقعه ٔ حرب . صدمه بعد از صدمه در جنگ . (از اقرب الموارد).آسیب پس از آسیب . (ناظم الاطباء). برخورد جنگی . || جنگ . (غیاث اللغات ) : چون ناصرالدین از آن واقعه منصور بازگشت و به بست رسید اصحاب خلف شهر بازگذاشتند و رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 195). || بدبختی . مصیبت . || آفت . (ناظم الاطباء). || خواب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رؤیا :
دوش در واقعه دیدم که نگاری می گفت
سعدیا گوش مکن بر سخن اعدایت .

سعدی .


روی در واقعه بنمود به ما یار امشب
هست جان بردن از این واقعه دشوار امشب .

قاسم ارسلان (از آنندراج ).


دیدم شبی به واقعه روز قیامت است
بعثت قیام داده عظام رمیم را.

یغما.


|| (اصطلاح عرفانی ) امر و غیبی که بر اهل خلوت آشکار شود و اگر در حال حضور باشد مکاشفه گویند و از جمله واقعات بعضی صادق و بعضی کاذب باشد همچنانکه منامات و بالجمله واقعه آن چیزی است که سالک در اثناء ذکر بیند و در اثناءاستغراق حالش با حق بیند به نحوی که محسوسات از او غایب شود و آن مابین نوم و یقظه است که مکاشفه هم نامند و آنچه نیز در دل فرود آید واقعه گویند، عطار گوید :
هر روز غم عشقت بر ما حشر انگیزد
صد واقعه پیش آرد صد فتنه برانگیزد.

(از فرهنگ مصطلحات عرفا و شعرا).


|| (ص ) شجاع . (اقرب الموارد). دلیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله