ترجمه مقاله

واله

لغت‌نامه دهخدا

واله . [ ل ِه ْ ] (ع ص ) حیران و بی خود و سرگشته از افراط در عشق و محبت . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (جهانگیری ). شیفته و سرگشته در عشق . مفتون . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عاشق . (ناظم الاطباء). بسیار اندوهگین نزدیک به جنون و حیران از شدت وجد. (فرهنگ نظام ). که اندوهگین است یا عقل او از شدت اندوه بشده است . (از اقرب الموارد). حیران . (مهذب الاسماء) (دهار). شیفته . (زمخشری ). بیخود از اندوه و عشق . (منتهی الارب ) :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله .

منوچهری .


ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران .

ناصرخسرو.


بدان خدای که پاکان خطه ٔ اول
ز شوق حضرت او والهند چون عشاق .

خاقانی .


دیده یک عاقل هشیار ندید
که چو من واله و حیران تو نیست .

عطار.


فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب
واله ٔ راه شگرف و غرق بحر منکرند.

عطار.


بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم .

سعدی .


- واله شدن . رجوع به واله شدن شود.
- واله و شیدا ؛ شیفته ٔ بیدل . بی قرار :
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست .

حافظ.


- واله و شیدا کردن ؛ عاشق و دیوانه کردن .فریفته کردن . شیفته کردن :
زر خرد را واله و شیدا کند
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.

مولوی .


|| ناقة واله ؛ شتر ماده که بر بچه ٔ خود بغایت عاشق و شیفته باشد. (فرهنگ خطی ) (اقرب الموارد). آله . ولهان . (المنجد).
ترجمه مقاله