وایا
لغتنامه دهخدا
وایا. (ص ، اِ) مراد و مقصد و حاجت و ضروری . (برهان ). بایسته . دروا. دربایست . محتاج الیه . وایه . بایا. نیازی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گاه و بیگاه راعی جودت
زایران را روا کند وایا.
ملک را ز حرزی که وایا بود
نکوتر دعای رعایا بود.
رشته ای زآن نمط که وایا بود
خود به خانه درش مهیا بود.
|| گشاده . (برهان ).
گاه و بیگاه راعی جودت
زایران را روا کند وایا.
شهاب الدین (از سروری ).
ملک را ز حرزی که وایا بود
نکوتر دعای رعایا بود.
امیرخسرو (از سروری ).
رشته ای زآن نمط که وایا بود
خود به خانه درش مهیا بود.
امیرخسرو (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 411).
|| گشاده . (برهان ).