ترجمه مقاله

ودق

لغت‌نامه دهخدا

ودق . [ وَ ] (ع مص ) چکیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چکیدن پیه و آب از اناء.(تاج المصادر بیهقی ). || ودوق . نزدیک کسی شدن و قادر گردیدن وی را. (منتهی الارب ). نزدیک شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).و در مثل : ودق العیر الی الماء؛ یعنی نزدیک شد به آن و این در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرام یافتن و انس گرفتن به کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انس گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || فراخ شدن شکم یا روان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریدن باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تیز گشتن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) باران که پیاپی ببارد. (مهذب الاسماء). باران شدید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). باران یا باران شدید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند آنچه خارج شود از لابلای باران و مانند غبار است ودق نامیده میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باران دایم و متصل . (ناظم الاطباء). || نقطه ٔ سرخ که در چشم از خون حادث گردد. (منتهی الارب ). یا گوشت پاره ای که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وَدَق . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به بحر الجواهر شود.
ترجمه مقاله