ترجمه مقاله

وسیع

لغت‌نامه دهخدا

وسیع. [وَ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای فراخ . پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده . واسع. عریض . باوسعت و ممتد. (ناظم الاطباء) : علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد. (تاریخ بیهقی ).
- وسیعالمشرب ؛ بی بندوبار و لاابالی در اصول وفروع دین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسیع بودن ؛ وسعت داشتن .
- وسیع کردن ؛ وسعت دادن .
|| اسب فراخ گام و فراخ ذراع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دور. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله