وش کردن
لغتنامه دهخدا
وش کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سره کردن . بی غش ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) :
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را کرده است وش از ازل .
عشق بود ار گنج پنهان فی المثل
نقد خود را کرده است وش از ازل .
شاه داعی (از فرهنگ فارسی معین ).