ترجمه مقاله

وصیت

لغت‌نامه دهخدا

وصیت . [ وَ صی ی َ ] (ع اِ) وصیة. اندرز. (مهذب الاسماء). اندرز و نصیحت . اندرزو پند و نصیحت و سفارش . (ناظم الاطباء) :
من وصیت به وفا میکنمت
گرچه امروز وفا در عدم است .

خاقانی .


تکلف برِ مرد درویش نیست
وصیت همین یک سخن بیش نیست .

سعدی .


وصیت همین است جان برادر
که اوقات ضایع مکن تا توانی .

سعدی .


و رجوع به وصیة شود. || اسم است ایصاء را. (اقرب الموارد). اندرز کردن عازم سفر یا شخص قریب الموت دوست خود را که بعدِ من چنین و چنان باید کرد. (غیاث اللغات ). استنابه در تصرف بعد از مرگ ، یعنی همانطور که وکیل از جانب موکل نیابت دارد که پاره ای تصرفات بنماید [ البته در زمان حیات موکل ] موصی له یا وصی هم نیابت دارد که از جانب موصی پاره ای تصرفات بنماید، نهایت آنکه این نیابت برای بعد از مرگ است . (از فرهنگ حقوقی ). ج ، وصایا. (اقرب الموارد) :
ور منکری وصیت او را به جهل خویش
پس خود پس از رسول بباید همی سفیر.

ناصرخسرو.


و رجوع به وصیة شود. || موصی ̍به . (اقرب الموارد). چیزی که به کسی وصیت شده است . گویند: این وصیت فلان است ؛ یعنی موصی به اوست . (ازاقرب الموارد). آنچه بدان وصیت کنند. (منتهی الارب ).رجوع به وصیة شود.
ترجمه مقاله