ترجمه مقاله

وضاح

لغت‌نامه دهخدا

وضاح . [ وَض ْ ضا ] (ع ص ) بسیار واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || دندان نیک روشن و آشکارا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سفیدفام نیکوروی و خندان . (اقرب الموارد). مرد سپید و نیکورنگ .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
به روزگار تو شادم اگرچه محرومم
از آن بزرگی طنان و طلعت وضاح .

مسعودسعد.


|| (اِ) روز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- عظم وضاح ؛ بازیی است ، و آن چنان باشد که طفلان استخوان سپیدی را شب به طرفی اندازند سپس ِ آن هر یک جداجدا در طلب آن رود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). کودکان آن را مصغر کنند و گویند عُظَیم وضاح . (از اقرب الموارد).
- بکرالوضاح ؛ نماز صبح . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله