وقح
لغتنامه دهخدا
وقح . [ وَ ق ِ ] (ع ص ) مرد کم شرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بی شرم . بی حیا :
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم .
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم . (سندبادنامه ).
هست چون قمری طناز و وقح
هست چون طوطی غماز و ندیم .
خاقانی (چ سجادی ص 903).
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر جمله اوراق و اثمار بر تو نثار کنم . (سندبادنامه ).