ترجمه مقاله

وقوف افتادن

لغت‌نامه دهخدا

وقوف افتادن . [ وُ اُ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی حاصل شدن :
برستی گر تو را بر سیر جان خود وقوف افتد
کجا واقف تواند شد کسی بر سرّ یزدانی ؟

سنائی .


چو بر مضمون وقوف افتاد فرمان امام این بود
که بر اقصای هفت اقلیم نافذ باد احکامش .

بدر چاچی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله