ویل
لغتنامه دهخدا
ویل . [ وی / وَ / وِ ] (اِ) ظفر. (لغت فرس ). فتح و ظفر. نصرت . (برهان ). || فرصت و وقت یافتن کاری به مراد خویش . (برهان ) (انجمن آرا). هنگام یافتن کاری به مراد. (لغت فرس ) :
لَبْت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نبینم ویل .
لَبْت سیب بهشت و من محتاج
یافتن را همی نبینم ویل .
رودکی (از لغت فرس اسدی ).