ترجمه مقاله

پارسنگ

لغت‌نامه دهخدا

پارسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ و جز آن که در کپه ٔ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفه ٔ دیگر برابر شود. (برهان ). پاسنگ . پاهنگ :
بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک
لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ .

کاتبی .


- پارسنگ بردن عقل کسی ؛ در تداول عامیانه ؛ نقصان عقل کسی . گولی . حمق .غباوت : عقلش پارسنگ میبرد.
ترجمه مقاله