پالا
لغتنامه دهخدا
پالا. (نف مرخم ) صاف کننده . پالاینده . صافی کننده . لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. (برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده ٔ فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده ٔ آن کند. (رشیدی ) :
مست عشقیم و ریا شوی حرم باده ٔ ما
باده پالای در میکده سجاده ٔ ما.
ترکیب ها:
- باده پالا ؛ (تتمه ٔ برهان ) و ترشی پالا و سماق پالا و شیب پالا و می پالا بردیف و رده ٔ همین کلمات رجوع شود.
|| (فعل امر) امر به پالودن ، یعنی بپالا و صافی کن . || (نف مرخم ) افزون و فزون کننده . (از فرهنگی خطی ). || آویخته . || (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی فریاد و فغان باشد. || جنیبت . اسب کوتل . (برهان ). پالاد. پالاده . مطلق اسب . (رشیدی ) :
چو خورشید بنمود پهنای خویش
نشست ازبر تندپالای خویش .
ز دروازه تا درگه شه دو میل
دو رویه سپه بود پالا و پیل .
و رجوع به بالا و پالاد و پالا دادن و پالاده شود.
مست عشقیم و ریا شوی حرم باده ٔ ما
باده پالای در میکده سجاده ٔ ما.
شیخ فیضی .
ترکیب ها:
- باده پالا ؛ (تتمه ٔ برهان ) و ترشی پالا و سماق پالا و شیب پالا و می پالا بردیف و رده ٔ همین کلمات رجوع شود.
|| (فعل امر) امر به پالودن ، یعنی بپالا و صافی کن . || (نف مرخم ) افزون و فزون کننده . (از فرهنگی خطی ). || آویخته . || (اِ) بلغت زند و پازند بمعنی فریاد و فغان باشد. || جنیبت . اسب کوتل . (برهان ). پالاد. پالاده . مطلق اسب . (رشیدی ) :
چو خورشید بنمود پهنای خویش
نشست ازبر تندپالای خویش .
فردوسی (از جهانگیری ).
ز دروازه تا درگه شه دو میل
دو رویه سپه بود پالا و پیل .
اسدی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی ).
و رجوع به بالا و پالاد و پالا دادن و پالاده شود.