ترجمه مقاله

پانه

لغت‌نامه دهخدا

پانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) فانه . پهانه . فهانه . (جهانگیری ) (رشیدی ). پغاز. (برهان ) (جهانگیری ). اسکنه . گوَه . چوبی که نجاران در شکاف چوبی که می شکافند نهند تا آسان شکافد و کفشگران و موزه دوزان در فاصله ٔ قالب کفش و موزه فشارند تا فراخ گردد و هم چوبی را که زیر ستون گذارند تا راست ایستد بدین نام خوانند. || چوبی که در پشت در نهند تا گشوده نشود و چوبکی که بر یک طرف آن سوراخی باشد و میخی باریک در آن کنند چنانکه آن چوب به آسانی حرکت کند و آن طرف که سوراخ دارد در دیوار استوار کنند و چون خواهند که در خانه بسته شود آنرا به پشت در باز افکنند و آنرا چلمرد خوانند از اینرو که قوت چهل مرد به آن وفا نکند. (فرهنگ رشیدی ) :
ترا خانه دین است و دانش درون شو
بدین خانه و سخت کن در به پانه .

ناصرخسرو.


|| بعضی گفته اند بمعنی انتظار باشد به لغت دری . (رشیدی ). رجوع به فانه شود.
ترجمه مقاله