پایدار ماندن
لغتنامه دهخدا
پایدار ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بر قرار ماندن . ثابت ماندن :
نماند کسی در جهان پایدار
همه نام نیکو بود یادگار.
شما را خماند همان روزگار
نماند خماننده هم پایدار.
نماند کسی در جهان پایدار
همه نام نیکو بود یادگار.
فردوسی .
شما را خماند همان روزگار
نماند خماننده هم پایدار.
فردوسی