ترجمه مقاله

پایمال شدن

لغت‌نامه دهخدا

پایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن :
کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار
کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ .

سوزنی .


تو غافل در اندیشه ٔ سود و مال
که سرمایه ٔ عمر شد پایمال .

سعدی .


کرا سیم و زر ماند و گنج و مال
پس از وی بزودی شود پایمال .

سعدی .


اگر پور زالی و گر پیر زال
بدوران نمانی شوی پایمال .

حافظ.


|| هَدَر شدن . باطل گردیدن ، چنانکه خون کسی .
ترجمه مقاله