ترجمه مقاله

پایگه

لغت‌نامه دهخدا

پایگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پایگاه . مقام . مرتبت .مرتبه . رتبت . ربته . زُلفی . قدر. منزلت :
یکایک بپرسید [ کیخسرو ] و بنواختشان
برسم مهی جایگه ساختشان
همان نیز ز ایرانیان هر که بود
بر اندازه شان پایگه برفزود.

فردوسی .


به اخترت گویند کیخسروی
بشاهی بر آن پایگه برشوی .

فردوسی .


یکی پشت بر دیگری برنگاشت
بنگذاشت آن پایگه را که داشت .

فردوسی .


نزدیک شه شرق بدان پایگه است او
زیرا که ندیده ست چنو هرگز دیّار.

فرخی .


امیر این گویدم زیرا که او دلها نگه دارد
بنزد خویشتن هر کهتری را پایگه دارد.

فرخی .


قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش
اگر بحکمت و علم اندر اهل پایگهی .

ناصرخسرو.


این پایگه مرا ز بهین خلایقست
این پایگه نداشت کس اندر تبار من .

ناصرخسرو.


مهین پایگه پادشائی بود
بر از پادشائی خدائی بود.

اسدی .


همی خواست تا بنگرد راه راست
کش اندر سخن پایگه تا کجاست .

اسدی .


|| حدّ. اندازه . دَرَجه . رَدَه :
پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش
تا نیاری بدر کون فراخت فدرنگ .

خطیری (حصیری ؟).


اگر داد بینی همی رای من
مگردان از این پایگه پای من .

فردوسی .


که تاج شهی خوار بنداختی
بر از پایگه سرکشی ساختی .

اسدی .


بر پایگه خویش اگر نباشی
جزرنج نبینی و جز نکالی .

ناصرخسرو.


|| پاچال :
صلح جداکن ز جنگ زآنک نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری .

سنائی .


|| صف نعال . کفش کن .آستان :
برترین پایه مرا پایگه خدمت اوست
پایه ٔ خدمت او نیست مگر حبل متین .

فرخی .


مهتر شهی دعا کند و گوید ای خدا
یکروز مر مرا تو بدان پایگه رسان .

فرخی .


بحیله پایگه همتش همی طلبد
ازین قبَل شده بر چرخ هفتمین کیوان .

فرخی .


|| اصل و نسب . || پایاب . گذرگاه رودخانه . (برهان ). || مسند. تخت . صدر. || اصطبل . طویله . جایگاه ستور. ستورگاه . پاگاه :
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شلّه .

خفاف .


وزان روی چون رخش خسته برفت
سوی پایگه می خرامید تفت .

فردوسی .


|| جای نشست . محل نشستن . رجوع به پایگه ساختن شود.
ترجمه مقاله