ترجمه مقاله

پای باف

لغت‌نامه دهخدا

پای باف . (نف مرکب ) جولاهه . (اوبهی ) (رشیدی ). جولاه . (اسدی ).حائک . نساج . گوفشانه . بافنده . (برهان ) :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سرشان بکاف .

ابوشکور.


گفتم از جود او عنابر کیست
گفت بر پای باف و بر ضرّاب .

عنصری .


داند خرد که تاب نیارد بروز رزم
با جمله ٔ رکاب گران جمله پای باف . (کذا).

آذری (از فرهنگ جهانگیری ).


ترجمه مقاله