ترجمه مقاله

پای داشتن

لغت‌نامه دهخدا

پای داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پایداری کردن . تاب داشتن در مقاومت . قدرت مقابله داشتن . مصابرت ورزیدن . ثبات ورزیدن . استقامت . مقاومت . استوار بودن . پای فشردن . پافشردن . پافشاری کردن :
منوچهر بر میسره جای داشت
که با جنگ مردان همی پای داشت .

فردوسی .


چو دریای سبز اندر آید ز جای
ندارد دم آتش تیزپای .

فردوسی .


چه داری چنین بند وچندین فریب
کجا پای داری تو اندر نهیب .

فردوسی .


چو من با سپاه اندرآیم ز جای
همه کشور چین ندارندپای .

فردوسی .


شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
شما با تهمتن ندارید پای .

فردوسی .


نداند این دل غافل که عشق حادثه ایست
که کوه آهن با رنج او ندارد پای .

فرخی .


در عشق تو کس پای ندارد جز من
درشوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت میگویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من .

عنصری .


و ترکان بست فرا رسیده بودند بیاری امیرابوجعفر و پای نداشت بوالفتح با ایشان به هزیمت برفت . (تاریخ سیستان ). و رسوا شد چه باطل کجا پای حق دارد. (ابن بلخی ).
تنی چو خارا بایدسری چو سندان سخت
که پای دارد با دار و گیر حمله مگر.

مسعودسعد.


تن خاکی چه پای دارد کو
باد جان را دمیده انبانیست .

مسعودسعد.


سروری چون عارضی باشد نباشد پایدار
پای دارد سروری بر تو چو باشد جوهری .

سوزنی .


صفها از یک سو چنان کند که حمله ٔ دشمن را پای توانند داشتن . (راحةالصدور راوندی ).
بر سر پل ساری ایستاده بود بسیار شجاعت کرد عاقبت پای نداشت برگردید... بساری آمدو سه روز مقام کرد. (تاریخ طبرستان ).
و در آنوقت حاکم اتابک اوزبک بود قوت محاربت او را پای نداشت . (جهانگشای جوینی ).
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.

سعدی (بوستان ).


ای صبر پای دار که پیمان شکست یار.
|| مقیم بودن :
گاه در حبسها بداری پای
گاه در دشتها برآری پر.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله