ترجمه مقاله

پای بازی

لغت‌نامه دهخدا

پای بازی . (حامص مرکب ) رقص . پایکوبی : وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد. (تاج المآثر).
معلم چون کند دستان نوازی
کند کودک همیدون پای بازی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


گروهی با نشاط و اسب تازی
گروهی در سماع و پای بازی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


ز بس برّاق دیده لهو و بازی
بیامختند گوران پای بازی .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


آواز دل انگیز مرکب تو
آورده اجل را به پای بازی .

مسعودسعد.


هزار جان و دل اندر نظاره ٔ رخ اوست
چو زلف آن پسر آمد به پای بازی در.

سوزنی .


زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن
کت از این بازیچه خون صد چو من در گردنست .

جمال الدین عبدالرزاق .


ترجمه مقاله